شب برهنه

از تو می گم .. از تویی که .. عشقت رو باید با سکوت توی دلم نگه دارم .. !

شب برهنه

از تو می گم .. از تویی که .. عشقت رو باید با سکوت توی دلم نگه دارم .. !

۲

تو را ،

به جای همه روزگارانی که نمی زیستم ،

دوست می دارم !

برای خاطر عطر نان گرم ،

برای برفی که آب می شود .

تو را ،

برای آخرین گناه ،

دوست می دارم !

تو را ،

برای دوست داشتن ،

دوست می دارم !

تو را

به جای همه کسانی که نمی شناسم ،

دوست می دارم !

 

آدما .. وقتی با دلاشون .. کسی رو صدا می کنن .. مطمئنً جواب می شنون .. امشب .. بازم .. واسه هزارمین بار .. ایمان آوردم به این که .. همون تله پاتی همیشگی .. همون صداهای همیشگی .. با این که تو دوری .. با اینکه تو دیگه مدت هاست مال نیستی .. حس می شه .. کاش می دونستی توی این لحظه هاست که .. دونه دونه .. . یاد اون فیلم کره ای می افتم .. و اون آهنگ غمگینی که توش کلی حرف نگفته پنهون شده بود .. احساس می کنم شدم بارکایین .. بارکایین با همون لبخند محزون و نگاه های ملیح .. دلتنگ خودمم .. دلتنگ تو .. دلتنگ همه ی چیزایی که حرمتشون توی سکوته .. عزیزم .. عزیز همیشه این خونه .. سخته که بخوام از تو بگم .. سخته گفتن از کسی که ته دلت با اونه اما می دونی همیشه خط قرمزی هست که نگذاره ، تو پاهاتو حتی یه قدم جلوتر بگذاری .. نمی دونم معنای حرفهام رو می فهمی یا نه .. کاش بدونی .. هنوزم .. هنوزم .. . یه روزایی .. یه جاهایی .. تنها تویی که برام تداعی کننده ی اون حس و لحظه ای .. مثل یه رویا که تا سرتو برگردونی می بینی هیچی نیست .. تنهای تنهایی .. بی هیچ یاوری .. انگار زیر پاهات خالی شده .. قلبت دیگه نمی زنه .. و دلت می خواد بشینی و فقط صدای باد گوش بده که عجیب آروم می خوونه .. وقتی رفتی .. روزای زیادی به پوچی گذشت .. روزای زیادی پر از تهی بودم .. خالی ِ خالی مثل نی لبک .. یه نب لبکی که حتی با زوزه ی باد هم هیچ صدایی ازش شنیده نمی شد .. تو مال من بودی .. مال خود ِ من .. مگه می شد اینقدر بی صدا رفته باشی که حتی صدای قدماتو حس نکرده باشم .. مگه می شد من حس نکرده باشم که پیمانی جدید داره میاد که من ، من نباشم و تو ، تو .. اما .. آره تو رفته بودی .. بدون اینکه حتی چشم های منتظر من رو دیده باشی .. بدون اینکه دختر قصه هات رو دیده باشی .. دختر قصه .. دختر قصه .. گفتم آ .. جان .. گفتی .. ف .. ناراحت می شه .. می دونه من دارم با تو صحبت می کنم .. گفتم آ.. م .. گفتی ن .. مریضه .. و نمی تونی توی اون حال ببینیش .. عجب دختر قصه ای بودم من .. بهت گفتم .. گفتی تو ماهی .. ماه .. و من لبخندمو خوردم و گفتم ماه .. ماه ِ بی نور .. اومدی پیشم .. پیش ِ من که نه .. پیش همه ی کسایی که واست عزیزن .. حس کرده بودم .. بازم همون تله پاتی .. همون تله پاتی همیشگی .. وقتی زیادی دلتنگت می شم و خودم خنده ام می گیره .. می دونم که بهم نزدیکی .. نزدیک تر از همیشه .. اونقدر نزدیک که اگه با دلم صدات کنم .. میگی جانم .. و من باز یادم میره که تو مال من نیستی و .. . عزیزم .. عزیزی که تک تک لحظه هات با منه اما خودت نه .. لحظه هایی .. که نیاز داشتم شنیده می شدم .. نیاز داشتم کسی من رو می دیده .. و حس می کردم من هم هستم .. هیچ کسی نبوده که کنارم باشه ..و من با تو صحبت کردم و حرف هام و توی خلوت با تو گفتم .. با اینکه نبودی اما من توی دلم تورو داشتم .. توی دلم می پرستیدمت و برات دعا می کردم .. و تظاهر می کردم که حتی نمی خوام لحظه ای ببینمت .. ولی .. تو دلم واسه یه لحظه بودنت پر پر می زدم .. تا اینکه اومدی و من .. آروم شدم .. بودنت آرومم می کرد .. گرچه .. فرسنگ ها دور از من بودی .. گر چه لحظه ای کوتاه برای با من بودن داشتی .. اما من .. نمی خواستم ثانیه ای رو از دست بدم ..

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر

هر زمان که به یاد کسی افتادی مطمئن باش که او هم داره در لحظه به تو فکر میکنه و به داشتن تو عزیز.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد